وداع - لبیک اللهم لبیک
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی است قفسی ساخته ام از بدنم
خاطرات آلبوم عکسهایم پر شدهاز تلخی و شیرینی ، تلخیهایی که رفته رفته رو به شیرینی گذاشته اند و شیرینی هایی که یاد آوری آنان اشک را به خاطر دوری آنان در چشمانم جمع می کند وای در حالی است که در ظاهر امر همه چیز رو به شیرینی است .
اما حیف ، حیف که من از دیار غربتم و در این وادی آشنا ، همسفر من است و افسوس و صد افسوس که در تنگ قفس باز است و بال مرغ آوازم شکسته است .
فضای آرام این قفس هیچ تاثیری در دلتنگی پرنده نداشته است ، نازی نازی نگهبان قفس و دونه پاچیدن پسر صاحب قفس داغی است که هر بار بر دل پرنده می نشیند ولی خب این فضای آرام به پرنده دوباره بال و پری برای پرواز داد پرواز به سمت آنجا که بود و گذر از آنجا و آنگاه پرواز تا بی نهایت .
پس ای آشنا بیا برویم و بی نهایت نه از روی هوس نفس بلکه برای رسیدن به رضای خدا تجربه کنیم
ما ز یاران چشم یاری داریم ......
لبیک
لبیک الهم لبیک
ان الحمد و النعمه لک و الملک
لا شریک لک لبیک
خداحافظ لبیک
خداحافظ
اللهم عجل لولیک الفرج